-
به من برگردون اون روز رو ..
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 17:51
آهنگ وبلاگم چه قدر به اینجا میاد. خداجونم چه قدر قلبم درد میکنه . دلم میخواد درش بیارم . چه قدر اینکه حس کنی شاید تو آدمه بد و بی لیاقتی بودی بده .. نیمدونم ، شاید لیاقت ِ آرامشو تو زندگیم " هنوز پیدا نکردم . خدایا راضی م به هرچی تو فکر میکنی که برام خوبه ! .. فقط امیدوارم تو باهام قهر نباشی .. من از تنهایی...
-
بعد از دوسال و اندی
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 01:35
بعد از دوسال.. سلام ! سلام وبلاگه کوچولوی ِ من .. ! آخرین پُسته اینجا ماله شبی ِ که عشقم اومد1 آذره 89 و امشب 31 مرداد 91 اون توی یه خونه پیش ِ دوستاشـ ه کدوم دوستا؟ نمی دونم ، ولی حالش خیلی خوبه .. من تنها موندم اما سعی می کنم خوب باشم گرچه دارم به معنای واقعی دق می کنم .. دارم دق میکنم من یه دخترم * به غرورم برخورده...
-
امشب من عاشقم
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 20:19
هر کاری کردم دلم نیومد از امشب و این لحظه ننویسم .از لحظه ای که صدات تو گوشم پیچید و من سرشار از عشق شدم .... حسی که الان دارم یه حس غریبه اما آشناست.... حسی که خیلی وقت بود فراموشش کرده بودم رو دوباره بدست آوردم انگار به گذشته ها پیوند خوردم آره... من امشب عاشقم عاشق تو.... الان دارم ترانه ی زیبای * تو نایت * از...
-
بابا ی دوست داشتنی من تولدت مبارک
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 13:47
دوستای گلم سلام امروز یه روز خیلی خاصه..... اونم برای من! سالها پیش تو همچین روزی بابای خوبم من به دنیا اومد بابای خوبی که زندگی منه می دونم خیلی اذیتش کردم و ....براش دخترخوبی نبودم ولی....با تموم وجودم دوستش دارم ! پدرم واژه ی مقدسم ! تولدت مبارک امیدوارم دخترکوچولوی لجباز خودت رو بخشیده باشی به خاطر همه ی یکدندگی...
-
دوستت دارم.....
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 09:53
امشب انگار خون تازه ای تو رگهای منه یکی از عمق وجودم داره فریاد میزنه منو از جاده نترسون نگو که فاصلههامون صدتا کفش سربی و صدتا عصای آهنه تو سرم افتاده امشب هوس قدم زدن رد شدن از دل آتیش تو یه چشم به هم زدن پابه پای سیم گیتار خوندن از گذشتهها تو هوای روشنو پاک ترانه دم زدن نازنین فقط توی همین نفس با من باش بگو هستی...
-
ای کاش.....
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 15:18
از وقتی که تو رفتی زمان ایستاده خوشی های ایام می گذره اما من هنوز توی تنهاییم اسیرم.... به گذر ثانیه ها چشم می دوزم و شب رو به صبح می رسونم... توی دلم همش می گم ای کاش... ای کاش زمان رو به یادت نمی اوردم ای کاش می گفتم یه ذره دیگه بمون کنارم ای کاش ای کاش می گفتم ی ه قهوه دیگه می خوری یا نه؟! ای کاش ....ای کاش ...ای...
-
من از این تنهایی می ترسم
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 10:46
وقتی بهم گفتی از من بدت میاد دیگه نتونستم جلوی گریه مو بگیرم دیگه نتونستم بغضمو پنهون کنم . . کاش شونه ای بود تا زار زار گریه می کردم . حتی تو هم از من خسته شدی می دونم..... می دونم اون قدر بدم که قشنگ ترین حسی که می تونی بهم داشته باشی تنفره ولی من من..... من دیوونه .... نه...نباید بگم...نمی خوام سرزنشم کنی !!! سهم...
-
ترانه های زخمی من هدیه به قلب شکسته ی تو
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 08:46
چه قدر برات نوشته بودم ...... چه قدر از احساسم گفته بودم همش پاک شد ....همش ! دلم می خواد این پستم لااقل شاد باشه اما هرکاری می کنم نمی تونم شاد بنویسم حتی زورکی ! نمی دونم چرا این روزا دلم سخت میگیره نمی دونم چرا سهم من از بودن تو یه دنیا دلواپسیه مدامه ! می خوام خودم باشم... می خوام باز هم غزل بگم..ترانه بنویسم و سر...
-
کمکم کن
شنبه 29 آبانماه سال 1389 11:28
اون قدر دلم گرفته بود که نتونستم ننویسم شاهین من سلام... می دونم تو هیچ وقت این نوشته ها رو نمی خونی و لی واسه دلخوشی این دل شکسته م می نویسم ... می دونی چند وقته ندارمت....می دونی چند وقته شبا به ماه نگاه می کنم و طبق عادت همیشگی می گم * شاهین جان شبت بخیر عزیزم * بغضم داره میشکنه...بغضی که چه عاشقانه بود اگه تو آغوش...
-
منو با خودت ببر
شنبه 29 آبانماه سال 1389 10:27
از این زندگی خالی منو ببر به اون سالی که تواسمموپرسیدی به اون روزکه منودیدی به پله های خاموشی که با من روبه رومیشی یه جورزل بزن انگاری نمیشه چشم برداری منوببر به دنیامو به اون دستا که میخوامو به اون شبا که خندونم که تقدیرو نمی دونم از این اشکی که میلرزه منو ببر به اون لحظه به اون ترانه ی شادی که تو یاد من افتادی به...
-
بهانه ی زندگی من
جمعه 28 آبانماه سال 1389 10:34
وقتی می خوام برات بنویسم همه ی واژه هارو گم می کنم تو یه بهانه ای بهانه ای برای زندگی.. بهانه ای برای لبخند این دختر تنها که جز تو و نگاه زیبای تو چیزی نمی خواد نمی دونی و قتی می گی * دوستت دارم* چه حس زیبایی رو دارم حس پرواز تا به اوج اونم باتو . . . با تو که به بالهای شکسته ی من پرپرواز دادی ! اغوش گرم تو بهانه ای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 15:34
دوباره برگشتم این بار تنها تر و شاید عاشق تر یه روزی یکی بهم گفت همیشه اونی که عاشقتره تنها تره ومن اون موقع نمی دونستم یه روز این قدر تنها میشم تنهای تنها فقط من و اغوش گرمت !
-
تا بیست بشمار برمیگردم پیشت ...من همیشه کنارتم حتی وقتی ازم دوری
جمعه 7 آبانماه سال 1389 21:32
چه قدر زود واسه با هم بودن دیر شد این اخرین پست منه جداییم از هم ولی کنار همیم تو هر لحظه ... وجودمو باور کن... من پیشتم...همین جا تا بیست بشمار برمیگردم پیشت ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ . . . . ((دلم برات تنگ میشه عزیزم)) ای دریغ و حسرت همیشگی گاهی اوقات چه قدر زود دیر میشود... دستای گرمت تا همیشه توی دستام می مونن هیچ وقت از یادم...
-
حسی گرم از هستی....
جمعه 7 آبانماه سال 1389 18:07
ما تکیه داده نرم به باز وی یکدیگر در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخه ی سنگین زبارو برگ خامش بر استانه ی محراب عشق بود من ! همچو موج ابر سپیدی کنار تو بر گیسویم نشسته گل مریم سپید هر لحظه می چکد ز مژگان نازکم بر برگهای دست تو آن شبنم سپید . . . . ای سراپایت سبز دست هایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق...
-
عطیه
جمعه 7 آبانماه سال 1389 16:37
این پست رو برای عطیه ی عزیزم می نویسم می خوام بدونه خیلی دوستش دارم بیشتر از هر کسی و هر چیزی ... عطیه گلم تو این مدت که نیستم دلم بی نهایت برات تنگ میشه ... برای دردو دلامون...قهرای شوخی شوخی مون...شیطنت های خنده دارمون... نمی دونم تو از رفتنم ناراحتی یانه... فقط می دونم یه جورایی دلگیری ازم به خاطر خیلی از کارایی که...
-
بی خداحافظ
جمعه 7 آبانماه سال 1389 14:10
به همین سادگی رفتی بی خداحافظ عزیزم !سهم تو شد روز تازه سهم من اشک که بریزم . به همین سادگی کم شد عمر گل بوته تو دستم گله از تو نیست عزیزم خودم اینوازتوخواستم . به جونه ستاره هامون تو عزیز تر ازچشامی هرجا هستی خوبو خوش باش تا ابد بغضه صدامی.. تورو محظ لحظه هامون نشه باورت یه وقتی که دوستت ندارم اینو...به خدا گفتم به...
-
حس می کنم
جمعه 7 آبانماه سال 1389 13:35
حس می کنم دیگه دوسم نداری حس می کنم زیادیه وجودم چرا به این زودی از م بریدی من که گل سرسبد تو بودم حس می کنم تو این روزا نمی خوای حتی یه لحظه هم منو ببینی کاش می دونستم عشق دیروز من فردا که شد تو با کی هم نشینی دوسم نداری می دونم دوسم نداری اما تو چشمات می خونم که بیقراری خدا کنه که برگردی تو پیشم بدون تو من دیوونه...
-
سلام آخر
جمعه 7 آبانماه سال 1389 12:42
سلام... شاید این اخرین بار باشه که بهتون سلام می کنم ... دلم برای همتون سخت تنگ میشه!برای فاطیمای خوبم که همیشه برام آرزو های خوب رو آرزو می کرد.. واسه غوغای گلم با همه ی دلشکستگی هاش و نوشته های زیباش... برای داداش ایرج که همیشه نگرانم بود... واسه اقا حامد که تو اوج غصه خندیدن رو یادم داد! برای سجاد عزیز...داداش...
-
نذار دلتنگت بمونم
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 14:26
خیلی وقته می دونم از عشق من می ترسی از یه دختر دیوونه که تورو بیشتر از مقدساتش دوس داره... از عشق دختری که هرشب کناره پنجره ی اتاقش برات فال حافظ می گیره... می دونم زیبا ! نیازی به گفتن نیست می دونم قلبت رو اون قدر شکستن که هراس گرفتن دست من تو نگاهت بیداد میکنه! دیشب وقتی با صدای گریه ی اسمون از خواب پریدم ترس و...
-
حرف آخرم باتو ای عشق بی رحم گذشته
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 20:36
باروون به شیشه ی پنجره می زنه و من چه دلتنگتم امروز... شاید از اون وقتی که منو دیدی سالها می گذره شاید حتی اسمم برات غریبه س تعجب می کنی هنوزم دارم از تو میگم ؟ چون شاید همین جا آخر راه باشه شاید همین جا پایان باشه شاید دیگه فرصت نشه حرفامو بهت بزنم شاید دیگه نتونم .... شاید دیگه هیچ وقت نتونم بهم نگاه کن من هنوز...
-
یا من اسمه دواه و ذکرو شفا
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 19:49
خداجون خیلی میترسم . . . تا چند وقت پیش فکر می کردم از عمل جراحی واهمه ای ندارم ولی الان اصلا این حس رو ندارم . . . خدایا کمکم کن. . . حس غریبی وجودمو گرفته انگا خیلی کارای ناتمومی دارم! از اینکه سه روزه دیگه باید ازشما و این کلبه ی عشقم جدا بشم و معلوم نیس دیگه برگردم یا نه خیلی ناراحتم و نگران. . . تازه میفهمم به...
-
مهر سکوت
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 17:57
وقتی می خوام احساسمو بهت بگم تموم واژه ها رو گم می کنم چه برسه به کلمات ... چه قدر قشنگه اسمتو از زبون کسی که دوستش داری بشنوی و قشنگتر از اون اینه که بهت بگه دوستت دارم ! راستی دوستت دارم کلمه س یا جمله ؟ بارها خواستم بهت بگم اما بغض تو گلوم مانع شد... ترس قلبم رو گرفت با همه ی شجاعتم کم آوردم یه حس عجیبی مانع شد...
-
با تو بودن
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 14:23
در نگاه تو شکفتن حس عشقو در تو دیدن مث رویای تو خوابه. . . با تو رفتن با تو موندن تا همیشه تو رو خواستن مث تشنگیه آبه. . . اگه چشمات منو می خواست تو نگاه تو می مردم اگه دستات ماله من بود جون به دستات می سپردم اگه اسممو می خوندی دیگه از یاد نمی بردم اگه با من تو می موندی همه دنیا رو می بردم بی تو اما سر سپردن بی تو...
-
بذار عاشقت بمونم
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 13:12
تو با منی وقتی تو این روزای تاریک هیچ ستاره ای با من نیست... حس با تو بودن تو وجودمه وقتی تمام خاطرات گذشته با من نارفیق شدن.. تو صادقانه اومدی و روزای تلخ گذشته رو از یاد قلب من بردی... من به آرامش دستای تو عادت دارم.. من تو اضطراب سرد این سکوت به شب چشمای تو اعتماد کردم... من تو رو دوست دارم حتی اگه ازم دور باشی.....
-
دوستت دارم
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 09:26
آغوش تو واسم امن ترین جای دنیاست. . . . جایی که می تونم بی دغدغه چشمامو ببندم و به رویای با تو بودن سفر کنم ! وقتی دست توی دستام می ذاری و باهم به اوج آسمون سفر می کنیم حس می کنم این دختر با تموم دله گرقتش می تونه لبخند بزنه کاش میشد تا همیشه این پر پرواز برای من و تو بمونه تو حضور مبهم پنجره ها رو به روم دیوارای...
-
من و تو
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 21:54
وقتی دستات توی دستمه لحظه هام پر از احساس لطیف باروون میشه... وقتی کنارمی حس میکنم خوشبخت ترین دختر دنیام... با تو این قلب ترک خوده اروم میگیره و می تونه دور از هیاهو پر بکشه... زندگی زیباست وقتی تو کنار منی... چه حسه غریبی دارم.. امشب انگار تموم اسمون پر از ستاره س و مهتاب به وسعت خوشبختی من و تو خیره شده... کاش میشد...
-
روزای تاریک
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 15:09
وای به حال من آخرم منو تنها گذاشت... موقع رفتن یکم دلهره داشت نه به خاطر جدایی...نه به خاطر جدایی از این می ترسید نکنه..دیر برسه پیش یار جدیدش آخرم تیرشو تو چشمای من هدف گرفت اخرم زهره ش توی رگ های من جریان گرفت آخرم خارشو تو دستای من فرو می کرد آخرم داغشو روی دله من گذاشت و رفت... آخرم حسرت یه روزه خوش و تو...
-
داداشی
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 15:20
چه قدر سخته بخوای بگی *دوستت دارم * ولی حرفت مثل یه بغض توی گلوت گیر کنه... میگن حرفای ناگفته قلب آدمو میشکنه.... کاش میشد بگم....کاش می تونستم بگم که چه قدر دوستت دارم.... کاش می تونستم حرف دلمو مثل شعرهایی که برات میگم بزنم.. کاش... خیلی وقت پیش یه داستان قشنگی رو خوندم که خیلی لطیف بود این جا...تو این کلبه ی تنهایی...
-
احساس
جمعه 30 مهرماه سال 1389 17:14
غروب جمعه ی امروز چه دل تنگی داره... آسمون بغض کرده و نگاه منتظرم گریه می خواد ! من چه دلتنگتم امروز.... بازم تو رفتی و من باید به آسمون خیره باشم بازم تو رفتی و فرصت نشد ازت خداحافظی کنم .... پای پنجره نشستم کوچه خاکستریه باز زیر یاروون من چه دلتنگتم امروز... انگار از همون روزاس حال و هوام رنگ توا....کوچه دل تنگ...
-
سکوت سرد
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 21:45
این شعر از خودمه...تقدیم می کنم به ایرج عزیز شاید دلخوریش رفع شه و منو ببخشه ! صدایی نیست در این سکوت سرد برگی از شاخه می افتد ! طرح اشک برپلک شب است نفسم هم نفس سایه ی این تاریکی و کسی خفته میان ماه تاب نگهش از بر من می گذرد من ندانم او کیست چه غریب است غم پاییزی آن چشمانش... و تو خواهی امد از فراسوی نگاه دریا و به...