منوتوآغوشت بگیرآغوش تومقدسه

یه دختر اینجا نشسته با همه ی کودکی هاش :)

منوتوآغوشت بگیرآغوش تومقدسه

یه دختر اینجا نشسته با همه ی کودکی هاش :)

احساس

غروب جمعه ی امروز چه دل تنگی داره... 

آسمون بغض کرده و نگاه منتظرم گریه می خواد !  

من چه دلتنگتم امروز.... 

بازم تو رفتی و من باید به آسمون خیره باشم 

بازم تو رفتی و فرصت نشد ازت خداحافظی کنم .... 

 

 

پای پنجره نشستم کوچه خاکستریه باز زیر یاروون  

من چه دلتنگتم امروز... 

انگار از همون روزاس حال و هوام رنگ توا....کوچه دل تنگ توا... 

دلم گرفته  

دوباره هوای تورو داره  

چشمای خیسم  

واسه ی دیدنت بیقراره  

این راه دورم خبر از دل من که نداره  

آرووم ندارم 

یه نشونه می خوام واسه قلبم  

جز این نشونه  

واسه چیزی دخیل نمی بندم  

این دل تنها 

دوباره هوای تو رو داره.....!!! 

 

دلم می خواد یه شونه بود تا زار زار گریه می کردم  

یه بهونه واسه زندگی تا به اسمون قلبم هدیه می دادم  

دلم یه نگاه می خواد... 

یه نگاه تو  

یه نگاه پر از عشق تو... 

تویی که من و با من آشنا کردی 

تویی که بهم یاد   دادی محبت هست...عشق هست...خوبی وجود داره! 

تویی که حس باروون رو برام رو متن غربت هجی کردی... 

تویی که بهم فهموندی هیچ فاصله ای نمی تونه قلبمونو از هم جدا کنه  

حتی اگه هیچ وقت  

دستمون به دست هم نرسه  

 

سهم من از تو دوریه  

تو لحظه های بی کسی  

قشنگیه قسمت ماست  

که ما بهم نمی رسیم.... 

 

منتظرت می مونم  

با این چشمای خیس  

با این احساس سردرگم 

با این قلب تیکه پاره  

که جز تو...جز نگاه تو....جز عشق تو...جز حرفای قشنگ تو....جز نگرانی های تو...هیچی نمی خواد ! 

منتظرت می مونم  

تو برمی گردی به من  

تو یه شب مهتابی  

همون شبی که پاییز  

نفس میزنه رو در رویه من.... 

 

سکوت سرد

این شعر از خودمه...تقدیم می کنم به ایرج عزیز شاید دلخوریش رفع شه و منو ببخشه ! 

صدایی نیست در این سکوت سرد  

برگی از شاخه می افتد ! 

طرح اشک برپلک شب است  

نفسم هم نفس سایه ی این تاریکی  

و کسی خفته میان ماه تاب  

نگهش از بر من می گذرد  

من ندانم او کیست  

چه غریب است غم پاییزی آن چشمانش... 

و تو خواهی امد  

از فراسوی نگاه دریا  

و به من خواهی گفت  

راز آن خفته ی مغموم و خموش 

من به آرامش دستان تو عادت دارم ....

هفت دقیقه تا پاییز

قرار نبود اگر کسی خیالش از وفاداری اون یکی راحت شد  

گنجیشک های بی پناه حس اون یکی رو با تیرکمون عادت نشونه بگیره... 

قرار نبود عشق هم مث گیلاس و بوسه و عیدی اولش قشنگ باشه.... 

قرار نبود کسی به هوای شکستن دل دیگری بمونه.... 

قرار نبود عشق - کسی رو از دیگری سیر کنه .... 

قرار نبود انتخابمون بین اسمون فردا و تردید زمین گیر بکنه ... 

قرار نبود هر کسی برای ستاره ی خودش لباس گرم بخره .... 

قرار نبود هر چه قرار نیست باشه.... 

قرار بود من و باشم و تو واین خیابون دراز...یه باروونه پاییزی با یه چتر شکسته ! 

قرار بود تا بی نهایت پاییز همسفر احساس هم باشیم.... 

قرار بود من بمونم واسه تو...تو بمونی واسه من.... 

قرار بود من بشم الهه ی تو...تو باشی هم نفس من.... 

قرار بود .... 

اینا همش قرار بود و تو  

فراموش کردی...فراموش که نکردی...خواستی فراموش کنی! 

خواستی فراموش کنی دلی توی این سینه هست که هنوز به پای اون عشق پاییزی مونده... 

قلبی میتپه که...پاییز رو به خاطر تو دوست داره.... 

دیدی چی شد ؟ 

دیدی آخر تابستون اون قد غصه ی مارو خورد که پاییز امسال زودتر از همیشه اومد و آسمون زودتر بغضشو شکست ؟ 

پاییز امسالو می خوام جوری زندگی کنم که همیشه حست کنم ... 

بفهمم نزدیکمی.... 

تو همین چند قدمی... 

همون جا که هفت دقیقه مونده تا پاییز... 

منتظرم بمون... 

من میام... 

خیلی زود!

ترس من ....

 

           بچه که بودم مدام دستمو از دستای نگرانی که مراقبم بود رها می کردم ! 

           آرزوم این بود که یه بارم شده تنها از خیابون دراز زندگی رد بشم.... 

           حالا که دیگه نمیشه بچه بود...فقط میشه عاشق بود از سر بچگی..... 

           حالا دیگه هر چی وسط خیابون زندگی سر به هوا می دوم هیچکس حاضر نمیشه 

           دستای سرد و تنهامو بگیره.... 

           و حتی برای یه لحظه مراقبم باشه ! 

           هر بار کودکانه دستی رو گرفتم گم شدم...اون قدر که درمن ترس از گرفتن دستیه...ترس  

           از گم شدن نیست.... 

          

از اسمون هشتم قلبم...

میگن امروز تو اومدی.... 

میگن امروز اسمون هشتم قلب همه ی ما ابی رنگه! 

اقا جون...! 

چه قد دوری و دوستی...؟ 

چه قد من اینجا باشم و تا غربت دلت فاصله ها بیداد کنه! 

می دونی چه قد دلم واسه صحن و کبوترات تنگه ؟ اره آقا جون؟ 

میگن ضامن آهو شدی....ضامن قلب شکسته ی همه ی ما هم باش ... 

این قلبای ترک خورده ای که فقط به تو دل خوشن ... 

به نگاه تو... 

فقط یه نگاه...یه نگاه...نمی گم دست نوازش به سرم بکش می دونم لیاقت ندارم... 

میدونم ماها نمک خوردیم نمکدون شکستیم ... 

اقا.....کدوم اقا ؟همون اقایی که هر وقت دلم میگیره میگم یا رضا... 

همون اقایی که عمریه قلبمو دخیل نگاهش کردم... 

اقا جون...اگه امروز نخوای بهمون نظر بندازی دیگه کی ؟ 

اگه امروز نخوای قلبای زخمیمونو شفا بدی دیگه کی؟....بگو کی ؟ 

دلخوری ازم نه؟ 

اینجوری نگام نکن که از خودم شرم دارم.... 

ولی اقا جون!! میگن دل هر کی یه یاری داره...می خوام تو یار دل من باشی... 

اخ که کاش الان تو حرمت بودم و کنار ضریحت اشک می ریختم تا عقده دلم واشه... 

ولی لیاقتشو ندارم...میگن زیارتت لیاقت می خواد... 

این دل تنگم واسه زیارتت خیلی کمه...خیلی ! 

میگن اگه دلت بشکنه اقا رو صدا کنی میاد تو لحظه های دلتنگیت -آقا اومدی ؟ 

اشکامو دیدی ؟ دیدی چه قد صدات کردم ...شنیدی حرفای دلمو.... 

حرفای دلی که اونقدر شکسته که فقط وصله ی ایمان تو التیام بخششه! 

اقاجون... 

می خوام بیام به مشهدت....به طواف کفترای گنبدتت....براشون یه کیسه گندم بیارم... 

خبر از دردای مردم بیارم.... 

می خوام از همین جا..همین حالا... 

چشمامو ببندم و با بغض بگم 

*السلام علیک یا علی بن موسی الرضا*

دلم ازت گرفته

گاهی دلم از بی محبتی ها میگیره... 

از سکوت های بی جا...از بی رنگی بعضی از صحنه ها ! 

از اینکه گاهی باید باشیم و نیستیم... 

از اینکه قدم زدن زیر باروون و فراموش کردیم ... 

از اینکه رسم دل شکستن رو خوب بلدیم .... 

از اینکه عاشق شدن دیگه از یاد من و تو رفته ! 

دلم گرفته....اندازه ی تموم این جاده هایی که به غربت می رن  

دلم گرفته...مث اون شبی که بی تو بودن رو باور کردم  

مث اون شبی که انگار همه ی ستاره ها اسمون و تنها گذاشتن ! 

اسمون موند و این تاریکی...اسمون موند و مهتابی که تا سحر با بغض ابر بارید... 

دلم گرفته...عجیب گرفته...! 

دلم یه تکیه گاه می خواد قرص و محکم...تکیه گاهی که مث عشق تو زودگذر نباشه اما نه...دلم جز تو تکیه گاهی نمی خواد ! 

یادته بی وفا... 

چه غریبانه رفتی و نفهمیدی بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد... 

نفهمیدی بعد از رفتنت یه قلب شیشه ای ترک برداشت.... 

با توام ؟ 

صدامو میشنوی ؟ 

این حرفا حرفای من نیست...حرفه دله...یه قلب شکسته که تو هیچ وقت نفهمیدی چه حالی داره...هیچ وقت نفهمیدی اون شب تا صبح چه به روزش اومد... 

هیچکس نفهمید ... 

باورش سخته... 

سخته که بدونم تو دیگه مال من نیستی و...هیچ وقت به من برنمی گردی اما باز... 

من به همینم راضیم... 

اینکه تو شاد باشی و بخندی واسه دل تیکه پا ره م بسه.... 

هنوز عشق تو برام مقدسه هنوز خاطرات مونس تنهایی ها و در به دری هامه هنوز لحظه های با تو بودن بین واژه هام اشک میریزه.... 

خودت بگو....به جرم کدووم اشتباه ؟؟ به جرم دوست داشتن ؟؟!! 

یعنی عشق من این قدر عذابت میداد....یعنی اینقدر برات کم بودم ..... 

همسفر گذشته هام....تو بودی.... 

همسفر پاییز هایی که خنده رو لبهام می آورد ولی حالا چی.... 

بغض میکنم وقتی باروون می زنه.... 

بغض میکنم وقتی می بینمت با اون.... 

بغض می کنم وقتی شبا خوابتو می بینم و ازت می پرسم چرا رفتی ؟ 

نگام کن... 

تنها نشدم؟داغون نشدم ؟؟ 

برای چی این قدر مجازاتم میکنی.... 

تویی که میگفتی حتی یه قطره اشکت دلمو میلرزونه.... 

یعنی همه ی اون حرفا دروغ بود ؟ 

چه دروغای شیرینی.... 

این بدون نامهربون 

تا وقتی نفس تو سینه هست... 

تاوقتی تو این کلبه تنهایی باروون میزنه... 

تا وقتی من هستم واین قلب پاره... 

خوشبختی تو آرزومه حتی...اگه مال من نباشی... 

حتی اگه صدبار دیگه به دنیا بیام بازهم با تو می مونم و این روزای تنهایی رو به جون می خرم ... 

خودت میدونی که من... 

خیلی صبورم....خیلی !

همسفرپاییز

باز آسمون بغض کرده ...انگار دلش گرفته از خیلیا...نسیم دلشکسته برگ های پاییزی رو بغل میکنه و من اینجا دارم از دلتنگی هام میگم....از یه دختر تنها با همه ی دل گرفته ش!از دختری با تما احساسش...از قلبی که تو سینه نیمه جونه....از احساس سردرگمی که لحظه هامو باروونی میکنه  

دیگه هیچی مث گذشته نیست !نه پاییز نه باروون...و نه حتی من !!! 

منی که از من دور افتاده م ....منی که ماه هاست با خودم غریبه م.... 

بدون فکر کردن نوشتن کار سختیه ولی وقتی دلت میگیره دیگه فکر کردن یادت میره و شروع میکنی به قطار کردن واژه ها.... 

واژه هایی از جنس احساس و پاییز .... 

*پای پنجره نشستم ....کوچه خاکستریه باز زیر باروون....من چه دلتنگتم امروز....* 

بعضی وقتا فکر میکنم اگه رو به روی آینه وایستم یه ادم صادق و دلتنگ رو می بینم !البته این فقط مال غروباس !مال اون لحظه ای که همه به آسمون خیره میشن و میگن*غروب امروز چه دل تنگی داشت بخدا* 

از نسل آدمای غمگین فقط ما موندیم...بقیه انگار دیوونه شدن وانگار.....!
فقط ما موندیم و احساس بارونیه زخم خورده ای که وقتی پاییز میشه بغضش میشکنه ! 

وقتی پاییز میشه ما میشیم همسفرش.... 

همسفر اون لحظه ای که توی نیمه شب باروون با تموم دلتنگیش خودشو به پنجره ی اتاقمون می کوبه و اجازه میده کمی هم بغضش بشیم...همزادش بشیم....همسفرش بشیم و.... 

دلتنگی شاید تو روز فراموش بشه ولی اون چیزی که می مونه تو تاریکیه !اون لحظه که اون خوابه ولی تو تا سحر اشک میریزی..... 

این لحظه های تو هیچ وقت فراموش نمیشن....مث کتک هایی که تو کوچیکی خوردی و هنوز تلخیش گوشه ی دلت یه خونه ی سیمانی ساخته....مث غربت غریبیه دلت تو شب عید که برای نخوردن شیرینی شبا تا صبح بالشتتو خیس میکنی..... 

 

چه غریبه دل ماها.... 

میشکنه و ساکته....بغض میکنه و آرومه.....اشک میریزه و .... 

* دل من دنیا رو شناختی دل من....مرد و نامردا رو شناختی دل من....عشق آدما رو شناختی دل من...*