-
هفت دقیقه تا پاییز
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 09:41
قرار نبود اگر کسی خیالش از وفاداری اون یکی راحت شد گنجیشک های بی پناه حس اون یکی رو با تیرکمون عادت نشونه بگیره... قرار نبود عشق هم مث گیلاس و بوسه و عیدی اولش قشنگ باشه.... قرار نبود کسی به هوای شکستن دل دیگری بمونه.... قرار نبود عشق - کسی رو از دیگری سیر کنه .... قرار نبود انتخابمون بین اسمون فردا و تردید زمین گیر...
-
ترس من ....
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 09:37
بچه که بودم مدام دستمو از دستای نگرانی که مراقبم بود رها می کردم ! آرزوم این بود که یه بارم شده تنها از خیابون دراز زندگی رد بشم.... حالا که دیگه نمیشه بچه بود...فقط میشه عاشق بود از سر بچگی..... حالا دیگه هر چی وسط خیابون زندگی سر به هوا می دوم هیچکس حاضر نمیشه دستای سرد و تنهامو بگیره.... و حتی برای یه لحظه مراقبم...
-
از اسمون هشتم قلبم...
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 09:13
میگن امروز تو اومدی.... میگن امروز اسمون هشتم قلب همه ی ما ابی رنگه! اقا جون...! چه قد دوری و دوستی...؟ چه قد من اینجا باشم و تا غربت دلت فاصله ها بیداد کنه! می دونی چه قد دلم واسه صحن و کبوترات تنگه ؟ اره آقا جون؟ میگن ضامن آهو شدی....ضامن قلب شکسته ی همه ی ما هم باش ... این قلبای ترک خورده ای که فقط به تو دل خوشن...
-
دلم ازت گرفته
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 08:53
گاهی دلم از بی محبتی ها میگیره... از سکوت های بی جا...از بی رنگی بعضی از صحنه ها ! از اینکه گاهی باید باشیم و نیستیم... از اینکه قدم زدن زیر باروون و فراموش کردیم ... از اینکه رسم دل شکستن رو خوب بلدیم .... از اینکه عاشق شدن دیگه از یاد من و تو رفته ! دلم گرفته....اندازه ی تموم این جاده هایی که به غربت می رن دلم...
-
همسفرپاییز
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 08:13
باز آسمون بغض کرده ...انگار دلش گرفته از خیلیا...نسیم دلشکسته برگ های پاییزی رو بغل میکنه و من اینجا دارم از دلتنگی هام میگم....از یه دختر تنها با همه ی دل گرفته ش!از دختری با تما احساسش...از قلبی که تو سینه نیمه جونه....از احساس سردرگمی که لحظه هامو باروونی میکنه دیگه هیچی مث گذشته نیست !نه پاییز نه باروون...و نه حتی...