خداجون خیلی میترسم . . .تا چند وقت پیش فکر می کردم از عمل جراحی واهمه ای ندارم
ولی الان اصلا این حس رو ندارم . . .
خدایا کمکم کن. . .
حس غریبی وجودمو گرفته
انگا خیلی کارای ناتمومی دارم!
از اینکه سه روزه دیگه باید ازشما و این کلبه ی عشقم جدا بشم و معلوم نیس دیگه برگردم یا نه
خیلی ناراحتم و نگران. . .
تازه میفهمم به هیچ جا نرسیدم و تو این چند سال و اندی زندگی کردن هیچ کار خوبی انجام ندادم !
مامان بزرگم میگه ناشکری...
ولی این طور نیس
من قدر سلامتیم و می دونستم ولی نمی دونم چرا این اتفاق برام افتاد
خیلی ناگهانی بود !
وقتی توی مطب دکتر بهم گفت مشکلم چیه عرق سردی نشست رو پیشونیم و سرم گیج رفت.
وقتی ازم عکس برداری میشد
موقع انجام آزمایش ها
همه جا فقط مات و مبهوت بودم و هیچی نمی گفتم که یهو اشک از گوشه ی چشمم سرازیر شد !
خجالت نکشیدم از اینکه جلو اون همه آدم گریه می کردم
اخه وقتی بغضت بگیره دیگه شکستنش دست آدم نیست...
برام دعا کنید
دیگه طاقت ندارم
اگه نتونم قبل از رفتن حرف دلمو بزنم دیگه کی ؟
یعنی دیگه فرصتی می مونه که بهت بگم تو تموم این مدت چه قدر دوستت داشتم ؟
می دونم حرفام تکراریه...طولانیه...آدم حوصله خوندنشو نداره ولی اگه ننویسم دیگه چیکار کنم ؟
بذارم کلمات یه بغض بشن تو گلوم و آزارم بدن ...
خدایا...چرا نمی فهمه دوسش دارم...
چرا نمی فهمه قلبم فقط واسه اون می تپه...
ولی من می دونم که می دونه و داره از من پنهون می کنه. . .
درسته دوریم از هم ولی. . .
قلب آدم که براش فاصله مهم نیس. . .
نمی دونم آخر راهم کجاس
به تو می رسم یا نه. . .
به تو می رسم یانه. . .
به تو می رسم یا نه. . .
خدایا فاصله م تا تو خودت گفتی که کوتاهه از اینجا که من ایستادم چه قد تا آسمون راهه!
بهم میگه نا امید نشم ...
بهم میگه زیر لب بگم *یا من اسمه دوا وذکر و شفا*
این دفعه دیگه نوشتن برام آسون نیس
حس ترس دارم..دستام می لرزه
انگار قلم از گفتن احساسم عاجزه
چه قدر به دستای گرمت نیاز دارم ! چه قدر .....
شاعر نیستم که برات غزل بگم...ولی می تونم از احساسم بگم ولی این بار
خیلی سخته...
خیلی سخته
به همون قرآنی که مامان جی هر روز میگیره جلوم تا از سایه ش بگذرم
خیلی سخته !
کا ش میشد بفهمی حسمو
گونه هام پر از اشکه!
تو ی قلبم پر از تردید
دستت رو بهم بده
این بغض لعنتی بالاخره شکست.
التماس دعا
در تنهایی ام به این می اندیشم که در تنهایی اش به من می اندیشد؟؟؟؟؟
سلام الهه جون
نبینم اینقدر دل مهربونت پر از غم باشه
عزیزم محکم باش صبور باش توکل کن به خدا
عمل جراحی هیچی نیست هیچ ترسی هم نداره
فقط کافیه توکلت به خدا باشه نترس
من چند سال قبل عمل داشتم یه بیهوشی ساده و بعد از یه مدت کوتاه برگشت به دنیای عادی
نترس عزیزم متاسفانه نمیدونم مشکلت چیه ولی به توانایی دکترها ایمان داشته باش
به بزرگی خدا ایمان داشته باش
برات دعا میکنم که به خیر و خوشی عملت تموم بشه و زود زود به این کلبه زیبا برگردی که همه ما چشم انتظار و نگرانتیم
بگو چه روز و چه ساعتی عمل داری؟ من و همه دوستات توی اون ساعت دستهامون رو به آسمون بلند میکنیم و برای سلامتیت دعا میکنیم
قوی باش و ترس به خودت راه نده
خدا به همرات گلم
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
خیلی خوبه که تنهاییت رو با این فکر قشنگ می گذرونی...
اینکه توی تنهایی کسی به فکرت باشه یه قوت قلبه
من از جراحی نمی ترسم فقط...
حس بدی دارم
خیلی بد...
یکشنبه عمل دارم ...
ممنون که برام دعا می کنید
خیلی خیلی ممنون
خیلی دوستت دارم دریا جونم !
برات دعا میکنم
ابجی کوچیکه من
ممنون داداش عزیزم...
واقعا ممنون
الهه چرا این جور مینویسی ؟
شاید با تمام وجودش میفهمه حس میکنه
ولی ...
...
...
...
...
...
...
...
...
الهه جونم تا سه روز دیگه کجا میخوای بری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واسه چی دیگه نیایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فاصله عشق آدمو ازش میگیره همون کاری که با من کرد!!!!!!!!!!!!با وجود این که میدونم هنوز عاشقمه ولی زمونه فاصله ............ وای خداااااااااااااااااااااا
از ته دلم برات دعا میکنم همیشه، مطمئن باش.بوس بوس
سلام الهه جان
به لطف و رحمت خدا هرگز شک نکن
من مطمئنم که تو سلامتی خودتو به دست میاری
شاید این یه امتحان باشه از جانب خدا و یا شاید حکمتی
ولی مهم اینه که تو به خدا توکل کنی و امیدتو از دست ندی
من لینکت میکنم
موفق باشی