این شعر از خودمه...تقدیم می کنم به ایرج عزیز شاید دلخوریش رفع شه و منو ببخشه !
صدایی نیست در این سکوت سرد
برگی از شاخه می افتد !
طرح اشک برپلک شب است
نفسم هم نفس سایه ی این تاریکی
و کسی خفته میان ماه تاب
نگهش از بر من می گذرد
من ندانم او کیست
چه غریب است غم پاییزی آن چشمانش...
و تو خواهی امد
از فراسوی نگاه دریا
و به من خواهی گفت
راز آن خفته ی مغموم و خموش
من به آرامش دستان تو عادت دارم ....
سلام شعر زیبایی یود!
امیدوارم ببخشتت
ممنون پریسای قشنگم !
واقعا امیدوارم.......
بازم بهم سر بزن خوشحال میشم !
سلام
الهه!!
این چه حرفیه من ببخشمت؟
عزیزم
من کی باشم که ببخشمت
شعرت رو خوندم اشک تو چشام جمع شده
من در موردت نگرانم همین
تم وبلاگت خیلی قشنگ شده فکر نمیکردم حرفمو گوش کنی و این تمو انتخاب کنی
خیلی زیباااااااااااا بود
خوش به حال ایرج.............
اره تمت خیلی قشنگه
شاد باشی دوستم..........
ممنون از نظر لطفت ابجی گله.


دوستت دارم